چند وقتی است که احساس می کنم زندگی ام از این رو به ان رو شده ، همه چیز در نظرم تغییر کرده و زیباتر شده، هیچ گاه فکر نمی کردم دیدن او این قدر در روحیه من تاثیر بگذارد ، او امد و عقل و احساسم را دزدید . تا به حال جرات نکردم به او بگوییم چقدر دوستش دارم. او غرور قشنگی دارد و من عاشق همین غرورش هستم، حتی لجاجت بی حدش را هم دوست دارم . کاش جرات داشتم و به او می گفتم برای اولین بار در مقابل نگاهش اسیر شدم و قلبم به خاطر عشق او تپید . عشق پاکی که حاضرم تا اخرن لحظه عمرم به ان وفادار بمانم
برای پایان
نوشتیم که چقدر ساده بود
نوشتم که سخته
گفتی ساده است
چند قطره جوهر می خواهد
و من فریاد میزنم که پایان به زیبایی اغاز نیست
و تو می نویسی پایان
و من فقط نگاه می کنم که پایان
پایان و پایان
و حتی بارانی ترین اشک ها نمی تواند بنویسد لحظه ای برای ادامه هم بود
برای اغاز
و شاید
یکی از همین روزا
یکی با موی سیا
میاد از پشت همین ستاره ها و
دل ِ من رو می بره
من می دونم
که یه روزی
یه فرشته یا پری
از اونا که یدونس اونم فقط تو قصه هاس
چشاشون مشکیه و موشون سیاس
میاد از پشت همین ستاره ها ومیدونم که یه روزی
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر ، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که تو :«صیادی و من آهوی دشتم تابه دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
سفر ازپیش تو هرگز ، نتوانم نتوانم !»
اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ، ناله تلخی زدو بگریخت
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم ، نه رمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم.......
[ چهارشنبه 90/3/18 ] [ 10:21 عصر ] [ afaride ]