شعر
تا ته دنیا تا اوج ستاره ها
یاد آن روزها که من در انتهای دنیای کوچک
تو بودم وتو یادی از من نمی کردی
ای کاش آن روزها به ابدیت می پیوست
ابدیت بی منتها
اما من هنوز به یاد آن روزها ره می سپارم
شاید شاید روزی به سفری تا ته دنیا بروم!
آری تا ته دنیا تا مرز ابدیت
.
چرا غم ها نمیدانند
که من غمگین ترین غمگین شهرم
بیا ای دوست با من باش
که من تنهاترین تنهای این شهرم
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای قفس در است
بگذار تو را لب به تبسم برسد
راز من و تو به گوش مردم برسد
بنشین بغل آینه تا بار دگر
زیبایی تو به چاپ دوم برسد
[ جمعه 90/2/16 ] [ 6:28 عصر ] [ afaride ]